عارضم به حضور شما که امروز از آن دست روز هاییست که من هوس کرده ام حذف شوم.چرایش را هم می دانم و هم نمی دانم.و راستش را بخواهی زیاد هم برایم مهم نیست .صبح با حالت یک گربه-سان ـ وحشی از خواب بیدار شدم و پنجره ی کنار تخت را باز کردم.شوفاژ را خاموش کردم و یک ساعتی پلک ها را فشار دادم روی هم...لجبازانه.....خسیس شده ام در حرف زدن و حرف شنیدن.خانم سیس یکی از پالتوهایم را به این بهانه که با رنگ لنزش ست است برداشت و رفت و باور کنی یا نه من داشتم فکر می کردم که چقدر دلم می خواهد حذف شوم!هه.....مامان از اتاقش داشت می گفت ...*****(فلانی) جان....امروز نرو شرکت.بمان با هم برویم استخر...یا اسکواش.
فلانی جان یا همان گربه سان ـ اسبق که من باشم ..اخم ها تا ناف آویزان....به خواهر و مادر محترم ـ هر چه قانون و منطق******(فحش)
می دانی؟...ممم....هر چه هورمون و این حرف ها دارم اینجا...توی این تن من...ریخته به هم.این زن بودگی لج کرده .چند ماهیست که نشان نمی دهد خودش را.هی نخند....میس مارکدار یک پیرهن برایم خریده.دامنش از زیر سینه شروع می شود و گشاااااااااد است.خنده های شیطان زده می کرد.و داشت مقررات خودش را وضع می کرد برای بچه ای که می گفت حتما باید باشد دیگر...دوره های زنانه که شوخی ندارند.....
این گربه وحشی شده گی ام را مدیون همین هورمون ها و کار نکردنشان هستم به گمانم.روزگارم به هم ریخته و این خوشگل خان ها رفته اند تعطیلات.این رشته های عصبی من را هم برده اند ماهی گیری!...حتما دیگر!
خلاااااصه! صبح...رفته بودم بانک...یک گروه خوشحال پسرانه جمع شده بودند توی یکی از این چادر های طرح برفروبی.آتیش درست کرده بودند.لب دریا بود انگار.از آن طرف خیابان داد می زدند....آهای خشن شو!بیا یه خورده گرم شو...
زنده گی خوب است ها...ممم...اما...که چی؟
------------------------------------------
"جواب تکست مسج را باید داد.حتی شده سفید.وگرنه به مثابه(؟) آروغ زدن توی صورت یک خانوم محترم است." کتاب آیین معاشرت و رستگاری-فصل همه ی مردهای این دورو بر-بند ۱۰۷
خب به خاطر جریان اون هورمونها جداْ خوشحالم که پسرم! با حذفشدن هم موافقم اگه داوطلبانه باشه.
(:
آره...از این نظر که حق می دم خوشحال باشی.از هر دو جهان آزادی:)