دم دمای صب از خواب پریدم....امروز... خواب میدیدم که چشم های بابا پف کردند .....از گریه ...لابد.همه تنم خیس بود....از عرق...لابد.
میترسم ...
بیست روز دیگه که این امتحان را بدهم...
زنگ زدم ....بابا که حرف میزند ..."زیبای من....طلا ی من "گفتنش ...به من حس جیغ میدهد ...از خوشحالی یا ...هر چیز دیگر...حرف خاصی هم نمیزنیم با هم...."شاگرد اول شو بابا جان"..:))....
دوستش دارم ...کلیشه نمیخواهم ببافم.....نه...نه...پناه ...سقف....م م م ...نمیدونم چی بنویسم ....اطمینان من است بابا .
بگذریم.
امروز یه سنجاب دیدم...جلوی در خونه....:))...اصلا هم شکل بنر نبود....اااا......شکل رامکال بود بیشتر.
تـُـف!
من عاشق رامکال بودم. زنده یاد رامکال!
خواب های منم همش چپکی شده دیشب خواب دیدم از کیفم تراول میریزه امروز قرار کاریم کنسل شد.
راستی گربه های اینجام شبیه رامکال شدن
bah aroos khanoom:)
travela shabash boode shayad!!!:))