لباس-دیوانگی هشتاد و ششی


هی.چرا از یاد نمیروند بعضی حرف ها؟ابدا حتی خود تو هم باور نمی کند که این من بعد از یک عصر تابستان به گمانم هشتاد و ششی و شاید یک قرن هشتاد وششی ...ممممم....بگذار بشمارم.....نمی دانم از همان تابستان بد ....از عصر همان روز که تو دخترانی را دیمند سیمبل خواندی که گران تر باشند!من از همان عصرهر چه بنتون و سیسیلی و اکو و کلارک و فوداز بویز را زیرو رو می کنم هر چقدر کفش می خرم  آرامش و حس قبل از آن عصر تابستان کش دار را پیدا نمی کنم.هی.بیا و حرف هایت را پس بگیر.من از این لباس-دیوانگی یک ساله...نه....یک قرنه....خسته شده ام.ها ها ها.حتی تو هم باور نمی کند.هی بیا و حرف هایت را پس بگیر.و یک -من خیلی دختر خودخواه - را به کتاب های زیر تختش برگردان.و بگذار به همان تحسین و نگاههای براق پسرکان نگاه کن-عاشق شو ی دانشکده راضی شود.من از همان عصر تابستانی  که گفتی باید آنققققققققدر گود لوکینگ و خواستنی می بودم که تمام دوستان و شهر مزخرف تو  به آن تو حسادت کنند ...از همان تابستان یک قرن پیش هر چه دل می شکنم و هر چه مجذوب می کنم هر چه خواسته می شوم هر چه جذب میکنم و بعد پس میزنم باز حس حتی یک راه رفتن آزاد و شاد معروف  طبقه چهار دانشکده ای ام را پس نمی گیرم.

هی!کاش همه ی آن آشنایان حالا به تو حسادت کنند.اما حرفهایت را پس بگیر.

قاه قاه!حتی خود تو هم باور نمی کند.باور نمی کنم.من هم باور نمی کنم.من از همان عصر تابستانی که مثل بچه ها شده بودم....و همه کلمات تو را با چشمها می سنجیدم و با این دو بیت حافظه ی لعنتی ضبط می کردم.... مناز همان عصر که تو می گفتی من به اندازه ی کافی دنیا را ندیده ام ...از همان عصر جهانگرد شده ام.دربان سفارت------ این منرا می شناسد و این من خیلی چیزهای دیگر را.می دانی؟حتی تو هم باورت نمیشود اما دنیا on board کوچک است و آدم ها و تو را حتی با میکروسکوپ هم نمی شود دید.فراموش می شوند انگار.فراموشت کرده ام بار ها آن بالا-گفته بودم یک روزی به تو.که عاشق هواپیمام؟و دوست دارم فلایت اتندنت باشم؟یادت هست؟- هر چه روی زمین جا می ماند کوچک می شود از آن بالا جز آن حرف ها.آخر می دانی؟حرف ها که روی زمین نیستند.گیر کرده اند جایی بین من و....چی بگم؟تو؟....نه!

خلاااااااااااااااصه!از همان عصر تابستان ...که می گفتی دختر سیمبل دیمند گران تر باید باشد...از همان عصر..............................

هی بیا و حرف هایت را پس بگیر.اصلا همه اش را بردار و ببر.بگذار دوباره از خودم راضی باشم.و خودم را قبول کنم.این حرف ها را از ذهنمن ببر.نمی دانم این حرف های سطحی بی خود را چرا به من گفتی.من.این من که تره هم برای این فکرها خرد نمی کرد.

هزاران فدایت شوم ها و خیره ماندن هایت فراموشم شده اما.....

هی.این حرفها برای من سنگین است.ور دار ببر همه اش را.هر چقدر هم بگویم همه حرفات بهانه بود و توجیه.اما خب هی!هزینه ی توجیه ات را از آن- خودت -خرج می کردی خب.این حرف ها مانده معلق یک جایی بین من و همه ی جریان خوب زندگیم.

تو را قرنهاست که فراموش کرده ام.اما..............حرف هایت سنگینی می کند روی سینه ام.

 


چند روزیست که....!

چند روزیست که....!

۱.آخر هفته پیش میس مارکدار مهمون من بود.قراره از هفته بعد بریم باشگا فرمانیه اسکواش.دوس دارم تجربه کردن کاریو که تا به حال نکردم.اسکواشم تو این کتگوریه.

۲.امروز یه میل از الهام داشتم.هانی مون بش چسبیده حسابی.امسال نمیاد ایران.

۳.گاهی همه وقت و می ذارم واسه یه کاری که اصلا نمی دونم تحمل عاقبتشو دارم یا نه.اما هیجان زندگی به همینه.زندگی فرآیند باحال -سرکاری و.....یه!آی دن گیو ا فاک تو ال دیز مس.

۴.بیس روز بیشتر به تافل نمونده.استرس دارم.

این روزها همه فرار می کنند.شما چطور؟


۱.می گم عجب خر تو خری شده این مملکت!ترافیک سنگین!از دولت تا سد خندان چهل مین تو راه بودم.کلا هیچ نظمی ندارن این کرایه تاکسیا.دیروز ۴۰۰بود.امروز ۳۵۰ و قدیما که به این شدت خر تو خری رواج نداشت ۳۰۰ تومن.هفته پیش دو مورد ۵۰۰ ای هم دیده شد:)

 ۲.می گم من و قلب کوچکم دوست داریم  این قالیباف-شهردار-امسالم بره تو کار کاندید شدن واسه ریاست جمهوری و دست از سر این خیابونای تهران برداره. این میدون سرو  و از جا کندن!!!جاشم صاف کردن.بعد دو طرف چها راه چراغ راهنمایی گذاشتن و کاملا ابتکاری دو طرف دیگرو آزاد گذاشتن:)وسط همه خط کشیای عابر پیادشم بلوار درست کردن!!!از همه باحال ترم اینه که یه آمبولانس اون وسط پارک شده!!!بس که این چن روزه دعوا و تصادف شده اون وسطا:)


۳.صب یه پسر خوشتیپ بسیار ثکصییو دیدم که مدلی بود در حد بنز.فقط اشکالش این بود که کت شلوارشو با یه کمر بند سگک گنننننننده در حد کمر بندای شلوار بگ ست کرده بو!!!عمق فاجعه وقتی بر ملا گشت که طرف وقتی از کنارش رد می شدم دزدگیر ماشینشو زد و با صوتی آسمانی ندا داد:مثل تموم عالم     حال منم خراااابه...خراااابه!!!:))))

دلم از این همه ذوق شرحه شرحه شد!


۴.این پدیده چادر ملی عجب چیز بی ریختیه.حس خوبی بم نمیده دیدن دخترایی که هد بند کریستین دیور زدن زیر این چادر ملی و کیف و از روی چادر رو شونه انداختن.فک کنم این میشه همون تصویر هولیگن ایرانی یا یه چیزی تو این مایه ها!چادریای قدیمی تصویر بهتری داشتن.


۵.هله که شهر بی تو مرا حبس می شود

آوارگی کوه و بیابانم آرزوست.

یک دست جام باده و یک دست زلف یار

رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست.

۶.جدی جدی یه رقص بیست میانه ی میانه این میدون -ام آرزوست.فک کن یه کنسرت از یه کی تو مایه های منصور-نه از نوع منصور ارضی البته-وسط همین میدون!حالااااااااا دستا همه بالا...............زندگییییی بهتر از این نمیشه!

پی اس۱:

هل نده خانوم! عین آدم برقص!!!-پشت چشم به شدت نازک می شود-

پی اس ۲:

ببخشید آقا چن کیلویی شمااا؟-خجالتی وای مامانم اینا؟؟-

 

سانسور

گاهی اینقدر خود سانسوری در من زیاد می شود که فک میکنم ریشه این سانسور چیه؟و به اینجا می رسم که هیچ!و شک می کنم میان ترس و خودپسندی.شاید ترس از قضاوت شدن توسط بقیه باشد و شاید هم عشق به کامل جلوه کردن در نظر دیگران.

هر کدام از این ها که باشد چرت است.چون در هر حال این دیگران نقش مهمی داشته.یعنی به عبارتی من همیشه خودم را از زاویه دید دیگران دیده ام.این یعنی.......بیچاره!

راستش من هیچ وقت علاقه ای به نوشتن نداشتم.آن هم نوشتن وبلاگ!شاید دلایلم هم چرت باشند اما خب دلایلی بودن واسه خودشون.

شاید من مثل یک شوهر متحجر و سخت گیر هستم برای خودم.که اصلا دوست ندارم همه خودم-روح و روان-را کس دیگری برهنه ی برهنه ببیند.و هیییییچ چیز مرا مثل نوشتن برهنه نمی کند.

هر چند وقت می برد تا این سانسور ها کم شود اما بای د وی همین که گاهی یک دراپ بایی با خودم داشته باشم کافیست.

راستش اول می خواستم کمپینی داشته باشم با هزاران امضا از خوانندگانم برای رها دادن این خودم .اما شما که غریبه نیستین برام مهم نیس اصلا خواننده ای دارم یا نه.

من دغدغه نوشتن برای کسی را ندارم.

on the air

۹:۳۰ شب ۲۵ بهمن ۱۳۸۴
 
تو-هزار بار بوسه بر کف دست من-تو رو خدا نگو اینو
-خودم و نگاه  به تو-
تو:اون وقت من از تو معذرت می خوام و تو به بزرگی خودت منو می بخشی.-باز هم بوسه باران دستهای من و فشار ممتد انگشتهایم به چشمهای تو-
و آن خودم که غرق شد نه در بوسه ها که در این فکر که من اینقدر بزرگ نیستم که به آ ن بزرگی کسی را ببخشم.