از انحنای کمر!

1.شب پیش مهمان مریان و رعنا بودم!آدم های دوست داشتنی!که من را یاد شنا می اندازند......وقتی یک هم جنس را ایییییینقدر دوست داری که هرازگاهی دلت بخواهد محکم بغلش کنی...می شود یک حس یونیک!می شود یک پاور سورس در دلت.آن وقت یک لذت ناب داری ...که با خنده های ممتد رنگ می گیرد....و یک دنیااا حرف پیدا می کنی که بگی...ویک شب تا صبح حرف می زنی و قهقهه می زنی...آنوقت دوباره اخلاق دبیرستانیت  رو می شود!می خندی...می خندی...می خندی....!با مریان چاااار سالست که دوستم!محکم است مثل یک دیوار بتنی!اینداستریال اینجینییرینگ خوانده و دیزاینر لباس است!!!!بی ربط است....مثل خیلی چیزهای دیگر!یک دنیا راز دارد که هییچ وقت نگفته....مممم.....موهای فر دارد و همیییشششه تمیییز است مثل ماه!توداریش را.....دوست دارم!دیشب بعد از یک سال دیدمش!........:)

2.دیروز دکتر "ن" می گفت به شما علاقه دارم.متین و باهوشید....من لبخند "ن" را دوست دارم اما حرفش را نه!در تمام همان پنج دقیقه....مممم.....چرا رک نمی گویند جذب شما شدم؟....جذب صورت؟...یا انحنای کمری...چیزی؟...یک فرمولا دارد این تفسیر علاقه ...انگار.

دکتر "ن" وقتی براش می گویم چطور است زندگیم این روزها...گفت:چقققدر شلوووغ!....گفتم اینطور خوب است!..عوض نمی کنمش به این زودی.....لبخند زد.این لب-خند را دوست دارم...اما خودش را.....نه!...ممم...دوست داشتنیست وقتی می گوید یک سال گذشته.....با فکر این من برگشته از همان جا و می خواهد بماند همین جا...اما .... من برای این حرف ها زیادی قدیمی شده ام! دوست داشتنیست این حرف ها اما.........

3.استاد -دیروز-اولتیماتوم داد.می گوید باید با میس ثمره آشتی کنم تا آن اتچ لدر لعنتی(شاید هم لعنت شده) را امضا کند. من از هر چه پیش قدمی بیزارم!....مغرورم؟


4.میس مارکدار استریپ تیز می کند اینجا با جوراب فیتنسی که دیروز خریدیم. ...من می میرم از خنده....:)..........

5.سلام!...... چقققدرررر فنتسی دارم برایت بنویسم ...سلام!


زن بودگی های اتوبان صدر.

و امتحانی که خراب شد!

دیروز-جمعه- تصادفا با یکی از دوستان قدیییمییی آن تو و  خودم  بر خوردم .اونم امتحان داشت.برخوردش دلخورم کرد خیلی.سرد بود.بدتر از یخ. یک لبخند محض نزاکت نزد!من دو سه جمله ای حرف زدم و اون با قیافه ی خیلی آشفته و یک حالت خاص بی ادبانه فقط نگاهم کرد.بعد گرل فرندشو معرفی کرد که منتظرش ایستاده بود-.حتی اونم یک کلمه حرف نزد!نه که برایم مهم باشد امیرحسین و رفتارش... نه.اما این بی نزاکتی.... این سردی..... در شرایطی که کار بدی نکردم... آزارم داد.به خودم گفتم به خاطر تو با من این رفتار شد؟!...حساسیت من را ببین!!!...به خودم می خندم...قهقهه!

ممم....این زن بودگی-حساسی را دوست ندارم.ممممم....می دانی؟....خب باشد قبول که من نیم ساعت گیج بودم... و حرص خوردم و این مسیر بین این ما و آن شما را- به اندازه ی یک اتوبان صدر-هی  رفتم و آمدم ...و کفش هایم را در آوردم و فشار دادم  پا ها یم را روی پدال و نا خن های دست را ...روی کف دست... باشد قبول....قبول...!اما بی معنیست همه ی این ها........قبول...اصلا معنیی هم باشد آن پشت ها-زیر پوست کف دست من و کنار آن به خود فحش دادن ها-....همه ی این ها  به حساب آن زن بودگی ناخوشایند.....می دانی؟......دو دنیایی شده ام انگار.یک دنیای بزرگ و خوب هست اینجا ....همین جا که دست هست..همینجا که امتحان می دهم ..می خندم...این دنیا که صبح ها همه ی پسرانش می خندند و بوق بازی می کنند ... دیگر نه آن تو در خ دستگردی هستی و نه آن من در.......ممممم....خب بعد نگاه کن....اینجا اتوبان صدر معنا ندارد که دیگر....آن تو می شود خیلییییی دور تر!اصلا نیست می شود....پس امیر حسین برای هیچ...برای نیست....این طور سرد می شود......و باور کن که من می گویم  که چی؟.....مممم....گفتم که دو دنیایی شده ام به خیالم.دنیای دیگری هست که نیم ساعت در آن جاری می شوم گاهی...و فشار می دهم پاها را روی پدال ....و اتوبان صدر.و نگاه می کنم از چشم یک تو به من.....یک من دچار زن بودگی!....وااااااای اگر بدانی چقدر بد است این از چشم تو به من نگاه کردن های من!....اصلا باور نمی شود که این من... این همه تحصیل و کتاب...این همه بازی و فریب که می کند ....این همه غرورو .....باز هم زن است این من!و احساسات می رقصند گاه و بی گاه خبر ناداده.....زیر پوست این من!....هی! خسته ام از این......تفسیر ها را میبینی؟...می خندی؟....من هم می خندم...قاه قاه....قاه قاه....تو ؟..ممم...نمی دانم شاید هم همان زن بودگی معروف ....در دنیای اول هییییچ چیز اسپشال و یونیکی نداری که دنبالت کند این من...در دنیای دوم اما....ناخن هایم را فشار می دهی کف دستم...یک نه می شوی در دهانم به روی هر به ظاهر هوادار دیگری....به هق هق و عصبیت می کشانیم....و چسبیده ای آنجا....چه بگویم؟ اسمش دل است؟...یا خاطر؟...شاید هم ذهن-مغز...خلاصه به همان رشته های عصب که دل را می لرزانند و وادار می کنند آدم را که بخواهد بوسیدن را و دوست داشته شدن را-...چسبیده ای به رشته های عصب این من!ممممم.......و رشته های این زن بودگی لعنتی.

می بینی؟....قاه قاه......باشد قبول...این من خود خواه است و باور نمی کند کسی ببرد از من-دلش را می گویم-....قبول....قبول....اما که چی؟....اصلا گیریم که صورتم داااااااااااااغ شد وقتی تو برای آن ف....... نوشتی که میدونستی خیلی خوشگلیییی؟!!!...گیریم که صورتم خیلییی داغ شد!...همه اش چند دقیقه بود....

هی!عجب دو دنیاییی شده ام من....... انگار! 



اکسپایر دیت

۱.این روزها اینقدر خوشبختم .اینقدر خوشبختم که دلم میخواهد تکه ای از این همه خوشبختی را بردارم و پنهان کنم گوشه ای.....نمی دانم کجا....و در روزهای گرم سخت....به قول مامانی-اگر زنده بودم-....گازی بزنم از تکه خوشبختیم.باید بپرسم از کسی که بیشتر می داند....آیا خوشبختی اکسپایر دیت دارد؟...

۲.دو سه شب پیش بعد از یک سال سکوت بین من و مریان....مریان به من زنگ زد.مانده بودم بین جیغ از خوشحالی و خجالت.چرا من همیشه دایلما می تراشم برای خودم و این زندگی ساده و خوب؟

۳.فرحنوش دو روز پیش فوت کرد!!!!دیشب که شنیدم شک نکردم که خودکشی بوده.....امروز صبح اما....شک دارم....تصادف بوده....یک احتمال تصادفی ....فرض کنید.....با یک دنیا فکر و سکر .... و به اندازه ی یک بی فکری....!می دانم باز دارم تاب می دهم فکرهامو....ساده بگم...با بوی فرندش تو راه شمال تصادف کرده!یک احتمال تصادفی..شاید هم یک تصادف احتمالی...!برای فرحنوش  ساده که رمنس مووی دوست داشت دیشب ساعت ها فکر کردم.بدون گریه....-من گاهی سرد می شوم.گفته بودم؟- فکر می کردم بالاخره تمام شد فرحنوش!و دوست داشتم بفهمم...یه جوری....ترسید آن لحظه؟...هی فرینوشی!من دوست دارم کنار کسایی تمام کنم این زندگی را که دوستم دارند....من ترسویم یا به قول پویا نارسیسیس؟نمی دانم......فرینوشی!یارو دوستت داشت اصلا؟.......من شاید یک ساعت...به پرده ی وان زل زده بودم و فک می کردم لابد الان فرینوش می گوید ...چه فرقی می کنه؟...نمی دونم.چه فرقی می کنه؟!..هی فرینوش!راستش را بگو....تمام شده ای تو؟...واااای.

۴.این روزها تو دو لیست من پرست از کارهایی که ظرف یکی دو هفته باید تمام شوند.....زندگی را اینطور دوست دارم...پر از تب برای صبح تا شب دویدن....پر از درس برای خواندن.وای اما بیزارم از این استادی که هی تند تند می گوید:عزیز خصوصیت ما ایرونیا همینه...اوکی؟...برو هفته ی بعد بیا!.....یک فنتسی دریم من شده اینکه دستم را بگذارم روی دهن این so called-professor و با فشار روی حرف ش بگویم shut it up!.....:)خشن بالفطره ام من به گمانم!فنتسی را داشتی؟!

خلاااصه!من جریان دارم این روزها بین دانشکده...دانشگاه...شرکت...خونه...پست....شاپینگ سنترز!.....

5.هی!کوههای سه شنبه ای تهران عزیز وسوسه می کنند آن من را که خودش را درون من به خواب زده....آن پشتها....دنیا را چه دیدی؟شاید رفتم.هفته بعد.

6.گاهی این آرامش جمع می شود با لبخند مامان وقتی می گه وقتی تو بری دلم واست تنگ می شه!....این مدل آرامش آرامشم را می گیرد......نکند.....؟؟!

7.هی!تو...!هیچ!.... امروز میروم سفر.یک هفته نیستم....راستی!دیدی اوباما پرزیدنت شد؟

CONFIDENCIAL message to GOD

wow!پلییییییییییز گاد!!!پلیییییییییز!یعنی می شه؟پلییییز!قلبم تو دهنم می زنه!

---------------------------------------------------------------------------------------

post script:

۱.نشد!همیشه همین بوده.

۲.فان فدای سبک یا سبک فدای فان؟گاهی به این فکر میکنم.

۳.گویا منظور از صنعت همان قدس بود امروز صبح...تهران!

۴.چه باید کرد وقتی باس لبخند می زند؟بعد از دو روز آف بدون اطلاع؟

5.دلم برات تنگ شده.بخند.

تهران را دیوانه می شوم.

۱.و من تهران را دیوانه می شوم این روزها:)وقتی خورشید تا شب پشت ابر های ضخیم می ماند و می گذارد من بار دیگر غرق شوم در یک صبح آبی-نوک مدادی-سرد تهران!و قلبم تاپ تاپ بزند از پشت پلک هایم.و حس کنم می خواهم جیییییییییغ بکشم (؟؟یا بزنم) در جایی شبیه دارآباد وسط یک صبح فروردینی شکل.و بخندم به روی هر دختر زیبا-که این روزها گویا دیوانه می شوم برایشان-و چشمک بزنم به روی هر پسر خوشرو-و شاهد باشم دیوونه بازی هایشان را بعد از هر چشمک!-

امروز دلم می خواهد دستم را دور شانه ی این تهران خوب-بد خودم حلقه کنم و فشارش دهم به خودم!آهای.من امروز هوس کردم پیشانی پیر مرد همسایه مان را ببوسم و فرار کنم!!!

خورشیدجان!که دختری لابد!چند روزی پرده ی آسمانت را بکش.

۲.و من صبح-امروز دیکشنری دیدم که تایتلش بود:*لغت نامه آکسفورد المنتیری*!!با همین آلفبت فارسی:)و بدین ترتیب در یک صبح پاییزی تن سنترال بیلدینگ دانشگاه آکسفورد در گور(؟) لرزید.....ما هم از خنده رستگار شدیم......و عاشق تهران هفت صبح.

۳.تمام دیشب خواب امتحان می دیدم.من را می دیدم که جواب تکست انگلیسی را اسپانیش می دهد....و از خواب می پرد....و راست می نشیند روی تخت....و بد وبیراه میگوید به خودم که حالا بچه شده برای من این من

۴.من دلم بوسه می خواهد.تند و پی در پی.تند و پی در پی....تند و پی در پی.من دلم داراباد می خواهدو بوسه های تند و پی در پی!