خمیازه

نمی فهمم...حوصله ام را سر برده این آقای مدل!....مممم...من حوصله ی بازی کردن را ندارم.....و او....معما طرح می کند انگار....هی....این صاف و ساده بازی کردن چه ایرادی دارد...خب؟....معنی ـ این سکوتت را نمی فهمم آقای مدل!.....به خمیازه می کشانیم!.....خنده ام می گیرد........مسابقه است؟

جادوی نا- ماندگار طبقه ی شش

دیشب خواب های در هم می دیدم! خواب پسرکی که خندیده بودم بش...چند روز پیش...قاه قاه خندیدم بش....ممم...خودم هم نمی دانم...که چی ؟فقط خندیده بودم....او هم لرزید و گفت:...چرا می خندید؟...من خنده دارم؟...من خندیدم....بی ادبم؟...خودم هم نمی دانم..که چی؟شاید باشم...شاید...مممم...من ذوق زده بودم از برگشتن به همان طبقه ی شش_هیجان آمیز _خودم!ممم...اصلا می دانی؟. ...من بی ادب ترین و پر خنده ترین و خواسته شده ترین دختر آن طبقه ام به گمانم....می دانی؟...آن طبقه را می گذاشتم برای روزهایی که فان و خنده کم می آورد....زندگی محصلی ام را می گویم........ممم...وقت هایی که کم می آوردم.....هاه....طبقه من است اصلا....سرک کشیدن از پنل وسط به پنل کنار دیوار.....بعد ها از ام-اس سی به بی اس سی.....خندیدن ها...خندیدن ها...خنده دیدن ها.........آلوچه ها.....شیطنت های چاید لایک....نگاه های دزدکی همه ی آن پسرکان درس خوان زمانه....هاه.....نت میتینگ بازی هایشان!....شاید هم تصادفا سول میتینگ ....:)....ممم...نه..."ها" نداشت این کلمه ی سول میتینگ من....

مممم.......خلاااااااصه....ذوق زده شدم از برگشتن به آن طبقه ی شش خودم!....هی....جادو کرده ام من....آن طبقه را اصلا....همان را که پشت ستون هایش تو به من بد و بیراه می گفت....و من عاشق میشدم آن خشونت کور "تو" را .......هاه....من ذوق زده شدم.....جادو کرده ام ...به گمانم....فقط خندیدم.....پریروز.....و آن پسرک-که سمت راست نشسته بود- می گفت من خنده  دارم؟........می خندیدم...هاه....آخر پسرک سمت چپ هم داشت همان حرف های او را می زد....2 دقیقه قبلش......

la chute

یادم نبود .....دیروز سیزدهم آذر بود.....خاطرم نبود...........من هم رفته ام.

....از یادم رفته بود....خوب که فکر می کنم....یک قرن پیش...شاید کسی در این روز به من گفته باشد....don' make me cranky....ممم...به گمانم همین باشد....jus don say anything...را یادم آمد.....دیدی؟...پاک فراموش کرده بودم.....به گمانم چیزی نگفته باشم...خاطرم نیست.....فقط یک سیزده آذر میبینم اینجا...روی کلندر نوت بوک...که هی چشمک می زند....مممم....آها...خاموشش کردم این ممو نوت را......داشتم می نوشتم....آها...cranky و این حرف ها....هاهاهاه......یک بوسه می زنم به سر این انگشت سبابه.....هلش می دهم در هوا......

ورساچه نوآر

۳۰تا کبوتر جمع شده بودند روی بالکن...خونه ی میس مارکدار..... -صدای کبوتر را که شنیدی؟-.....۶:۳۰ بیدارم کرد صدایشان.....۳ خوابیده بودم تازه....بعد از ساعتها حرف زدن نان استاپ.......روزی ۵۰۰ گرم ارزن می خرد برایشان...میس مارکدار را می گویم...برای کبوتر ها....نه که فکر کنی مثل پت و حیوان خانگیند برایش...نه....محض (؟) انسانیت....انگار.

ذهنم متمرکز نمی شود امروز روی این کار.....لعنتی....خواب دیوانه ام کرده...

بوی ورساچه نوآر می دهد این رگ سبز ....روی مچ دست من.

من ذهنم خوابیده:)......این مدار قصه است انگار.....زل زده ام بش....من این کو-ورکر لعنتی ام را دوست ندارم....

همین روزها دیگر همه ی مدارک جمع می شوند....زیاد زمان ندارم.

تهران....بارانیست این روزها....هوا وحشتناک قشنگ....ترافیک...بیداد می کند.....این اتوبان چمران...



hiden drinkZzz

۱.شک نمی کنم!....خانم سیس می شمارد خرید های هفته ام را...و می شمارد....یک دبی..و چند تا آنتالیا که می شد با آن پول ها رفت.....می خندم!....لایف استایل هفته: ..."اوناسیس!پدر جان!آسوده بخواب که ما بیداریم!"

۲.زمان را که نگه می دارم ....می شود با دل سیر زل زد به ..... دیروز-جمعه-دوربینم پر شد از عکس های فیگور های  قدیمی از آدم های قدیمی خوب....کازین های خوش خنده....پریناز... خوش قیافه ....مریم....که خوش عکس نیست ..در این عکس ها-خوش عکس نیستم من هم...می دانستی؟-...فایزه ...تظاهر می کند که همه چیز اوکی است!...انگشت رینگ را پنهان کرده آن پشت ها....محمد رضا....چشمهایش برقی دارد از جنس استکان های پنهان از چشم خاله....هیدن درینک...همه اش می خندد...حتی در عکس-زمان ایستاده......ثنا...کنار امیر علی-با موهای به قول مهر نوش کمرنگ:).....خاله اولی با نوه ی تازش-تینا-...جوان تر است انگار از همه......سمیرا-مامان تینا- با یک دنیا ناز و ادا.....مامان..با لباس های صورتی.....

عکس دوست دارم....می ایستد زمان انگار.....

۳.دیشب که بر می گشتم -اول خ قیطریه- آرش رو دیدم!...هی! دنیا کوچک است!........لبخند زدم به خودم...و خواستم دست تکان دهم برایش....!من را ندید به گمانم...پارک کرده بودو خودش ایستاده بود دو قدم آن ورتر.....ممم....در ذهن من مانده مثل یک دوست-آرش- که آن شب عروسی گلی با من حرف میزد.... و تو آن دورترها....من را نمیدیدی.....انگار.....مثلا؟!!

۴.دیروز بالاخره استاد اتچ لدر لعنتی و امضا کرد.

۵.دستم را پنهان کردم زیر آستین ...وقتی دکتر"ن" لب-خند ش را می گزد و می گوید...دستتون چی شده؟.....دستم را پنهان می کنم زیر آستین....سکوت.....-..نمیشه این کارارو بدن یکی دیگه انجا بده؟.....فقط یکی دیگه؟شما.......دستم را می برم پشت کمر....بی حوصله می شوم....هرچه ایندیفرنس و خشک-اخلاقی دارم میریزم توی نگاهم....گفتم:نه.......فولدرهاو کاغذهایم را به هم  میزنم......"به تو مربوط نیست" موج میزند در جایی اطراف زبانم...غلیظ.

6.هی!یک روزی...نه یک شبی....وقتی همه... روی صندلی های جلویی خواب بودند....یا ....زده بودند به خواب خودشان را؟...تو حرف میزدی با من ...اولین بار....غرق خواب بودم من.....تکان خورد این من...وقتی خم شدی روی دست من...-دستت چی شده****(فلانی) جان؟...یک خال اینجاست!!!......دستم را پنهان کردم زیر آستین....هرچه اخم و ایندیفرنس داشتم ریختم توی صورتم.....ببین! برای تو باشد آن لحظه ی من...وآن حرف!...بردار ببرش.....اکسکلوسیو.

7.از صبح یک بند عطسه می کنم!...سرما خوردگیست دیگر...حتی من را هم میگیرد!...وسواس دستمال گرفته ام....-بینی من سرش حسابی شلوغ می شود وقت سرما خوردگی و گریه .گفته بودم؟-

8.سل فون میس مارکدار دیوانه شده....تکس مسج را اشتباهی سند می کند.....میس مارکدار هم دیوانه شده....آخه.... اس ام اسی که به همان پسره-که به قول خودش گیر داده بش- فرستاده بوده را سل فون دیوانه برای جناب بوی فرندش سند کرده!!!.....:)جناب بوی فرند هم دیوانه شده ...انگار....این وسط میس مارکدار برای مایلد کردن جناب بوی فرند اس ام اسی می نویسد برای او که....ما سه ساله همو میشناسیمو فلان و فلان چیز خصوصی........حالا حدس بزنید؟....سل فون دیوانه این مسج را سند کرده برای همان پسره -جناب خوشحال خان!-....:)خلااااااااااصه........