زاناکس

بگذار بشود دیگر!.تپش قلب را دیگر نمی دانم امشب برای چیست.از ذوق ویزای شاید است این درد لعنتی یا ندیدن تو.یا دو دلی جواب دادن به آن خانم ؛ع؛.وای.خدای من!بگذار بشود.بگذار بشود.بگذاز بشود.

می دانم گریه می کنم از ندیدن مامان...لعنت می کنم خودم را از ندیدن خانم سیس و چشم به هم بزنی دلم تنگ می شود برای همه چیزم.اما اصلا تو بگذار بشود.من امشب حتی این زاناکس را می خورم تا از ذوق شاید با آن "تو "روم میت شدن هضیان نبافم.دو تا رو ....دو تا زیر.....می بافم به هم هضیان های صورتی....مشکی....قرمز....

عالیجناب خدا!بگذار بشود دیگر.