let them go

روزهای بد من شروع شده اند...انگار.روزهای بد را باید چشم ها را بست تا بگذرند و بروند و ببرند هر چه را که می خواهند.تکان نباید خورد.نباید فرار کرد.بایستی اگر جلویشان...از جا کنده می شوی...بالانس را از دست می دهی باز...باز...باز...بچسبی اگر به چیزهایی که دارند می روند...تکه های خودت هم کنده می شوند.یو ماست جاست لد دم گو!

چرا های معلق من

دیشب خوابت را می دیدم.باز هم....در را که باز کردم...تو بودی آن جا...به من بگو چرا؟!چرا ؟ چرا خوابت را دیدم؟چرا نخندیدی؟چرا نگفتم محکم بغلم کن؟چرا؟!چرا هنوز در من چرا وجود دارد برای تو؟بعد از یک قرن؟هی! یعنی می خواهی باور کنم از این من ـ الان ـ من ....؟ یعنی این روح ـ من زخم است؟یعنی...؟

پاک شده همه چیز اطراف من انگار.حتی معنی کلمه ها.....معلق!

یکی از دوستانم از صبح دارد برایم حرف می زند از قصه ی عاطفی- فیلسوفانه اش....می دانم ....قهرمان قصه اش من است...انگار....چرا؟...همه ی قصه را با سوم شخص تعریف می کند ...ذهن من اینجا نیست.من معلقم.یک جا بین اینجا و یک قرن پیش....دوست فیلسوفم دارد خودش را از چشم من می بیند لابد....لاکژری...هی!من اینجا نیستم.یخ زده سر انگشتانم.سخت شده دلم اصلا.....چرا؟....همین هم خوب است.خوب است که نمی بیند این من را!معلق!

همه ی من دارد بالا میرود...بخار می شود هر چه در سرم بوده ...معلق...وزن ندارد ههییچ کلمه ...انگار.تهوع دارم لابد.....دارم بخار می شوم....بالا می روم...بالا می روم...معلق.

چرا؟

خوش-بختی

هی!یادم باشد ....قبلا گفته ام...باز هم بگویم؟...یکی از بهترین چیزهایی که  دارم و عوضش نمی کنم  با هیچ چیز...دوستان هم جنسی هستند...که دوستشان دارم.بدون رنگ...بدون پرده پوشی...بدون ترس از دست دادن...بدون وسوسه....!حس نابی که بدون شک با هیچ غیر هم جنسی قابل تجربه نیست.این روزهایم قشنگند.هاهاهاه!من این روزها پیرهن گل گلی پوشیده ...چشم ها را می بندد...غلت(؟) می خورد توی این تن...که سبز شده انگار!هی جییغ می کشد پدر سوخته:)

آخر هفته خارج شهر بودم با سپیده و میس فلرت و ستاره و چند تایی هم-جنس دیگر!هاهاه!باشد بعدا بگویم همهی این روزها را!

مودی استایل

مودی شده ام این روز ها.آدم گاه و بی گاهم من ...خواب های بی ربط-با ربط می بینم شب ها...تکست مسج +18 می فرستم برای میس مارکدار....فحش می دهد...جیغ می کشد که شات آپ پرروووو....کیف می کنم از خنده.

همه ی کو ورکر ها...اینجا...بر ضد من جمع شده اند.من شب ها خواب ریپل ای سی می بینم...خواب می بینم...خواب می بینم.

هی! مودی شده ام من.گفته ام  یک بار.فرار می کنم از آقای مدل.بعدش....لب ها را جمع می کنم و اخم ها را جمع تر...که اصلا این آقای مدل یخ است.

هی! فکر می کنم چند تا جن و پری جا خوش کرده اند ...اینجا توی تن من..لابد!جنی شده ام آخر:) به اخلاقم اعتباری نیست.حرف هایم نمی آیند توی کلمات.