جایی آن ته ته ها

این گوگل پرشین ترانسلیتریشنو تازه کشف کردم ....نوشتن باهاش سخته...اصلا گاهی پشیمون میشم از ادامی ی متن نوشتن فارسی ..دو تا فحش به در دیوار میدم میرم میبندم صفحه وبلاگ و...:)...فکر میکردم امروز...با خودم....روی این کاغذهایی که ریختم کافه اتاق ....امروز میشود چند ماه که من توی این فری تیل ...این خواب طولانی زندگی میکنم؟....م م م ....گاهی صبح ها دلم هوس کرده چشم هایم را ببندد و باز سازی کند چهره خانوم سیس را....م م م ...گاهی فقط....نمیخواهم بزرگ کنم هوس هایم را......روز هایی هستند که من این گوشه از امپراطوری عالیجناب خدای به شدت عزیز ...گربه وار میخوابم روی کف خالی اتاق ...می رقصانم انگشتها را توی آفتاب بی رنگ شده این فصل...و ده باره و صد باره فرض میکنم ....شهر خودم....
دروغ چرا....من همیشه روال پایدار را دوست داشته ام...من نسبت به چیز هایی که دارمشان حس پیدا میکنم.....من روال عادی را هوس میکنم ....جای همیشگی را.
نمیدانم من این روز ها وهمی شده ....نخند..اما از تاریکی میترسد تازگیها....
آن "تو " هم اینجاست .و من درست نمیدانم چرا دیگر ....
من دورم....دروغ چرا....دوست دارم اینجا را....خونه ی بی خانواده ام را....اما ....جایی آن ته ته ها ....خودم میدانم که اینجا خونه ی  من نباشد ....نیست ....آی آدم های خوب زندگی من ....من آن ته ته ها  .....هامان جاهایی که گم میکنماشان پشت خنده ها و احوالپرسی های تلفنی.....دلم ....ت...ن ...گ.....میشود .دروغ چرا ...فقط گاهی.:)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد