اکسپایر دیت

۱.این روزها اینقدر خوشبختم .اینقدر خوشبختم که دلم میخواهد تکه ای از این همه خوشبختی را بردارم و پنهان کنم گوشه ای.....نمی دانم کجا....و در روزهای گرم سخت....به قول مامانی-اگر زنده بودم-....گازی بزنم از تکه خوشبختیم.باید بپرسم از کسی که بیشتر می داند....آیا خوشبختی اکسپایر دیت دارد؟...

۲.دو سه شب پیش بعد از یک سال سکوت بین من و مریان....مریان به من زنگ زد.مانده بودم بین جیغ از خوشحالی و خجالت.چرا من همیشه دایلما می تراشم برای خودم و این زندگی ساده و خوب؟

۳.فرحنوش دو روز پیش فوت کرد!!!!دیشب که شنیدم شک نکردم که خودکشی بوده.....امروز صبح اما....شک دارم....تصادف بوده....یک احتمال تصادفی ....فرض کنید.....با یک دنیا فکر و سکر .... و به اندازه ی یک بی فکری....!می دانم باز دارم تاب می دهم فکرهامو....ساده بگم...با بوی فرندش تو راه شمال تصادف کرده!یک احتمال تصادفی..شاید هم یک تصادف احتمالی...!برای فرحنوش  ساده که رمنس مووی دوست داشت دیشب ساعت ها فکر کردم.بدون گریه....-من گاهی سرد می شوم.گفته بودم؟- فکر می کردم بالاخره تمام شد فرحنوش!و دوست داشتم بفهمم...یه جوری....ترسید آن لحظه؟...هی فرینوشی!من دوست دارم کنار کسایی تمام کنم این زندگی را که دوستم دارند....من ترسویم یا به قول پویا نارسیسیس؟نمی دانم......فرینوشی!یارو دوستت داشت اصلا؟.......من شاید یک ساعت...به پرده ی وان زل زده بودم و فک می کردم لابد الان فرینوش می گوید ...چه فرقی می کنه؟...نمی دونم.چه فرقی می کنه؟!..هی فرینوش!راستش را بگو....تمام شده ای تو؟...واااای.

۴.این روزها تو دو لیست من پرست از کارهایی که ظرف یکی دو هفته باید تمام شوند.....زندگی را اینطور دوست دارم...پر از تب برای صبح تا شب دویدن....پر از درس برای خواندن.وای اما بیزارم از این استادی که هی تند تند می گوید:عزیز خصوصیت ما ایرونیا همینه...اوکی؟...برو هفته ی بعد بیا!.....یک فنتسی دریم من شده اینکه دستم را بگذارم روی دهن این so called-professor و با فشار روی حرف ش بگویم shut it up!.....:)خشن بالفطره ام من به گمانم!فنتسی را داشتی؟!

خلاااصه!من جریان دارم این روزها بین دانشکده...دانشگاه...شرکت...خونه...پست....شاپینگ سنترز!.....

5.هی!کوههای سه شنبه ای تهران عزیز وسوسه می کنند آن من را که خودش را درون من به خواب زده....آن پشتها....دنیا را چه دیدی؟شاید رفتم.هفته بعد.

6.گاهی این آرامش جمع می شود با لبخند مامان وقتی می گه وقتی تو بری دلم واست تنگ می شه!....این مدل آرامش آرامشم را می گیرد......نکند.....؟؟!

7.هی!تو...!هیچ!.... امروز میروم سفر.یک هفته نیستم....راستی!دیدی اوباما پرزیدنت شد؟

نظرات 2 + ارسال نظر
فرنگیس سه‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 11:29 ق.ظ http://www.mahfarang.blogfa.com

سفر خوش بگذره.
واسه دوستتم متاسفم.
منم روزهای که مثل مرده خودمو می اندازم روی تخت دوست دارم. لا اقل یه غلطی کردم.

علی پنج‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 07:37 ب.ظ http://alimozafary.com

درود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد