زن بودگی های اتوبان صدر.

و امتحانی که خراب شد!

دیروز-جمعه- تصادفا با یکی از دوستان قدیییمییی آن تو و  خودم  بر خوردم .اونم امتحان داشت.برخوردش دلخورم کرد خیلی.سرد بود.بدتر از یخ. یک لبخند محض نزاکت نزد!من دو سه جمله ای حرف زدم و اون با قیافه ی خیلی آشفته و یک حالت خاص بی ادبانه فقط نگاهم کرد.بعد گرل فرندشو معرفی کرد که منتظرش ایستاده بود-.حتی اونم یک کلمه حرف نزد!نه که برایم مهم باشد امیرحسین و رفتارش... نه.اما این بی نزاکتی.... این سردی..... در شرایطی که کار بدی نکردم... آزارم داد.به خودم گفتم به خاطر تو با من این رفتار شد؟!...حساسیت من را ببین!!!...به خودم می خندم...قهقهه!

ممم....این زن بودگی-حساسی را دوست ندارم.ممممم....می دانی؟....خب باشد قبول که من نیم ساعت گیج بودم... و حرص خوردم و این مسیر بین این ما و آن شما را- به اندازه ی یک اتوبان صدر-هی  رفتم و آمدم ...و کفش هایم را در آوردم و فشار دادم  پا ها یم را روی پدال و نا خن های دست را ...روی کف دست... باشد قبول....قبول...!اما بی معنیست همه ی این ها........قبول...اصلا معنیی هم باشد آن پشت ها-زیر پوست کف دست من و کنار آن به خود فحش دادن ها-....همه ی این ها  به حساب آن زن بودگی ناخوشایند.....می دانی؟......دو دنیایی شده ام انگار.یک دنیای بزرگ و خوب هست اینجا ....همین جا که دست هست..همینجا که امتحان می دهم ..می خندم...این دنیا که صبح ها همه ی پسرانش می خندند و بوق بازی می کنند ... دیگر نه آن تو در خ دستگردی هستی و نه آن من در.......ممممم....خب بعد نگاه کن....اینجا اتوبان صدر معنا ندارد که دیگر....آن تو می شود خیلییییی دور تر!اصلا نیست می شود....پس امیر حسین برای هیچ...برای نیست....این طور سرد می شود......و باور کن که من می گویم  که چی؟.....مممم....گفتم که دو دنیایی شده ام به خیالم.دنیای دیگری هست که نیم ساعت در آن جاری می شوم گاهی...و فشار می دهم پاها را روی پدال ....و اتوبان صدر.و نگاه می کنم از چشم یک تو به من.....یک من دچار زن بودگی!....وااااااای اگر بدانی چقدر بد است این از چشم تو به من نگاه کردن های من!....اصلا باور نمی شود که این من... این همه تحصیل و کتاب...این همه بازی و فریب که می کند ....این همه غرورو .....باز هم زن است این من!و احساسات می رقصند گاه و بی گاه خبر ناداده.....زیر پوست این من!....هی! خسته ام از این......تفسیر ها را میبینی؟...می خندی؟....من هم می خندم...قاه قاه....قاه قاه....تو ؟..ممم...نمی دانم شاید هم همان زن بودگی معروف ....در دنیای اول هییییچ چیز اسپشال و یونیکی نداری که دنبالت کند این من...در دنیای دوم اما....ناخن هایم را فشار می دهی کف دستم...یک نه می شوی در دهانم به روی هر به ظاهر هوادار دیگری....به هق هق و عصبیت می کشانیم....و چسبیده ای آنجا....چه بگویم؟ اسمش دل است؟...یا خاطر؟...شاید هم ذهن-مغز...خلاصه به همان رشته های عصب که دل را می لرزانند و وادار می کنند آدم را که بخواهد بوسیدن را و دوست داشته شدن را-...چسبیده ای به رشته های عصب این من!ممممم.......و رشته های این زن بودگی لعنتی.

می بینی؟....قاه قاه......باشد قبول...این من خود خواه است و باور نمی کند کسی ببرد از من-دلش را می گویم-....قبول....قبول....اما که چی؟....اصلا گیریم که صورتم داااااااااااااغ شد وقتی تو برای آن ف....... نوشتی که میدونستی خیلی خوشگلیییی؟!!!...گیریم که صورتم خیلییی داغ شد!...همه اش چند دقیقه بود....

هی!عجب دو دنیاییی شده ام من....... انگار! 



نظرات 1 + ارسال نظر
فرنگیس چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 12:59 ق.ظ http://www.mahfarang.blogfa.com

این من تو هم قصه ای داره با خودش .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد