چند روزیست که....!

چند روزیست که....!

۱.آخر هفته پیش میس مارکدار مهمون من بود.قراره از هفته بعد بریم باشگا فرمانیه اسکواش.دوس دارم تجربه کردن کاریو که تا به حال نکردم.اسکواشم تو این کتگوریه.

۲.امروز یه میل از الهام داشتم.هانی مون بش چسبیده حسابی.امسال نمیاد ایران.

۳.گاهی همه وقت و می ذارم واسه یه کاری که اصلا نمی دونم تحمل عاقبتشو دارم یا نه.اما هیجان زندگی به همینه.زندگی فرآیند باحال -سرکاری و.....یه!آی دن گیو ا فاک تو ال دیز مس.

۴.بیس روز بیشتر به تافل نمونده.استرس دارم.

این روزها همه فرار می کنند.شما چطور؟


۱.می گم عجب خر تو خری شده این مملکت!ترافیک سنگین!از دولت تا سد خندان چهل مین تو راه بودم.کلا هیچ نظمی ندارن این کرایه تاکسیا.دیروز ۴۰۰بود.امروز ۳۵۰ و قدیما که به این شدت خر تو خری رواج نداشت ۳۰۰ تومن.هفته پیش دو مورد ۵۰۰ ای هم دیده شد:)

 ۲.می گم من و قلب کوچکم دوست داریم  این قالیباف-شهردار-امسالم بره تو کار کاندید شدن واسه ریاست جمهوری و دست از سر این خیابونای تهران برداره. این میدون سرو  و از جا کندن!!!جاشم صاف کردن.بعد دو طرف چها راه چراغ راهنمایی گذاشتن و کاملا ابتکاری دو طرف دیگرو آزاد گذاشتن:)وسط همه خط کشیای عابر پیادشم بلوار درست کردن!!!از همه باحال ترم اینه که یه آمبولانس اون وسط پارک شده!!!بس که این چن روزه دعوا و تصادف شده اون وسطا:)


۳.صب یه پسر خوشتیپ بسیار ثکصییو دیدم که مدلی بود در حد بنز.فقط اشکالش این بود که کت شلوارشو با یه کمر بند سگک گنننننننده در حد کمر بندای شلوار بگ ست کرده بو!!!عمق فاجعه وقتی بر ملا گشت که طرف وقتی از کنارش رد می شدم دزدگیر ماشینشو زد و با صوتی آسمانی ندا داد:مثل تموم عالم     حال منم خراااابه...خراااابه!!!:))))

دلم از این همه ذوق شرحه شرحه شد!


۴.این پدیده چادر ملی عجب چیز بی ریختیه.حس خوبی بم نمیده دیدن دخترایی که هد بند کریستین دیور زدن زیر این چادر ملی و کیف و از روی چادر رو شونه انداختن.فک کنم این میشه همون تصویر هولیگن ایرانی یا یه چیزی تو این مایه ها!چادریای قدیمی تصویر بهتری داشتن.


۵.هله که شهر بی تو مرا حبس می شود

آوارگی کوه و بیابانم آرزوست.

یک دست جام باده و یک دست زلف یار

رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست.

۶.جدی جدی یه رقص بیست میانه ی میانه این میدون -ام آرزوست.فک کن یه کنسرت از یه کی تو مایه های منصور-نه از نوع منصور ارضی البته-وسط همین میدون!حالااااااااا دستا همه بالا...............زندگییییی بهتر از این نمیشه!

پی اس۱:

هل نده خانوم! عین آدم برقص!!!-پشت چشم به شدت نازک می شود-

پی اس ۲:

ببخشید آقا چن کیلویی شمااا؟-خجالتی وای مامانم اینا؟؟-

 

سانسور

گاهی اینقدر خود سانسوری در من زیاد می شود که فک میکنم ریشه این سانسور چیه؟و به اینجا می رسم که هیچ!و شک می کنم میان ترس و خودپسندی.شاید ترس از قضاوت شدن توسط بقیه باشد و شاید هم عشق به کامل جلوه کردن در نظر دیگران.

هر کدام از این ها که باشد چرت است.چون در هر حال این دیگران نقش مهمی داشته.یعنی به عبارتی من همیشه خودم را از زاویه دید دیگران دیده ام.این یعنی.......بیچاره!

راستش من هیچ وقت علاقه ای به نوشتن نداشتم.آن هم نوشتن وبلاگ!شاید دلایلم هم چرت باشند اما خب دلایلی بودن واسه خودشون.

شاید من مثل یک شوهر متحجر و سخت گیر هستم برای خودم.که اصلا دوست ندارم همه خودم-روح و روان-را کس دیگری برهنه ی برهنه ببیند.و هیییییچ چیز مرا مثل نوشتن برهنه نمی کند.

هر چند وقت می برد تا این سانسور ها کم شود اما بای د وی همین که گاهی یک دراپ بایی با خودم داشته باشم کافیست.

راستش اول می خواستم کمپینی داشته باشم با هزاران امضا از خوانندگانم برای رها دادن این خودم .اما شما که غریبه نیستین برام مهم نیس اصلا خواننده ای دارم یا نه.

من دغدغه نوشتن برای کسی را ندارم.

on the air

۹:۳۰ شب ۲۵ بهمن ۱۳۸۴
 
تو-هزار بار بوسه بر کف دست من-تو رو خدا نگو اینو
-خودم و نگاه  به تو-
تو:اون وقت من از تو معذرت می خوام و تو به بزرگی خودت منو می بخشی.-باز هم بوسه باران دستهای من و فشار ممتد انگشتهایم به چشمهای تو-
و آن خودم که غرق شد نه در بوسه ها که در این فکر که من اینقدر بزرگ نیستم که به آ ن بزرگی کسی را ببخشم.

فرتوت بر وزن فرهود!!

چند روزیست که نشانه های پیری و به قول ایام قدیم فرتوت شدگی را در اینجانب ؛خودمان؛کشف کرده ام.تا یادم نرفته بگم دوران دبیرستان دبیر دیفرانسیلی داشتیم که اسمش فرهود بود:)و بس که کلد بود ما از سر شوخی یا شایدم حماقتی که داشتیم صداش می کردیم فرهود فرتوت!!!!حالا تصور می کنم چنین نشانه های فرتوت بر وزن فرهود شدگی را در خودم پیدا کردم.


حالا که اینجانب قلم به دست گرفتم پس بذار در این باب چند کامنت اضافه کنم.
به نظرم پیری زمانیست که:
۱.دو برابر زمان معمولی طول میکشه تا نصف همیشه خودتو خوشگل کنی.
۲.لباسای قدیمی که مامانت با این استدلال که یه روز دوباره مد میشه گذاشته  کنار----واقعا دوباره مد بشه!!(شلوارجین پررنگ دمپا گشاده آخ نگفته بود پدرسوخته)

۳.همه کل یوم(!)آزار دارن:))بلا خره یه تریپ آنتریکت میکنن.و خنده دار تر اینه که کسی که آزار نداره دیگه به دردت نمی خوره.

۴.وقتی با دکترت دوست بشی.(این فرضیه همین الان به ذهنم رسید.کلا حالت پیرزنیی باید باشه:)
۵.به این نتیجه برسی که "جاذبه زمین"این روزا بزرگترین  چلنج زندگیته.
۶.در برابر همه چی مقاوم تری اما دیگه هیچی واست مهم نیست.(به این میگن مود دنت کر که این خود ما واسش غش و ضعف میکنه).
۷.با اشتیاق منتظر عصر پن شنبه ای که  ------------- با مامانت بری خرید.
۸.خاطره سازیات کمتر می شن و غر غرات بیشتر.
۹.وقتی خوابی و ملت می گن نکنه مردییییییییییی؟(این نمونه زیااااد اتفاق افتاده مخصوصن وقتی خونه ی میس مارکدار مهمون بودم).
وقتی میری مسافرت و حوصلت زودتر از پولت تموم میشه.
وقتی بدون ثکص میتونی به راحتی بزی ای:))اما بی چایی نه.
وقتی میگی گرس(GRASS) منظورت چمنه نه یه چیزی تو مایه های ماری جوانا-در این مورد بهتره اصا به روی خودت نیاری و به همون جاذبه ی زمینت بچسبی :)