la chute

یادم نبود .....دیروز سیزدهم آذر بود.....خاطرم نبود...........من هم رفته ام.

....از یادم رفته بود....خوب که فکر می کنم....یک قرن پیش...شاید کسی در این روز به من گفته باشد....don' make me cranky....ممم...به گمانم همین باشد....jus don say anything...را یادم آمد.....دیدی؟...پاک فراموش کرده بودم.....به گمانم چیزی نگفته باشم...خاطرم نیست.....فقط یک سیزده آذر میبینم اینجا...روی کلندر نوت بوک...که هی چشمک می زند....مممم....آها...خاموشش کردم این ممو نوت را......داشتم می نوشتم....آها...cranky و این حرف ها....هاهاهاه......یک بوسه می زنم به سر این انگشت سبابه.....هلش می دهم در هوا......

ورساچه نوآر

۳۰تا کبوتر جمع شده بودند روی بالکن...خونه ی میس مارکدار..... -صدای کبوتر را که شنیدی؟-.....۶:۳۰ بیدارم کرد صدایشان.....۳ خوابیده بودم تازه....بعد از ساعتها حرف زدن نان استاپ.......روزی ۵۰۰ گرم ارزن می خرد برایشان...میس مارکدار را می گویم...برای کبوتر ها....نه که فکر کنی مثل پت و حیوان خانگیند برایش...نه....محض (؟) انسانیت....انگار.

ذهنم متمرکز نمی شود امروز روی این کار.....لعنتی....خواب دیوانه ام کرده...

بوی ورساچه نوآر می دهد این رگ سبز ....روی مچ دست من.

من ذهنم خوابیده:)......این مدار قصه است انگار.....زل زده ام بش....من این کو-ورکر لعنتی ام را دوست ندارم....

همین روزها دیگر همه ی مدارک جمع می شوند....زیاد زمان ندارم.

تهران....بارانیست این روزها....هوا وحشتناک قشنگ....ترافیک...بیداد می کند.....این اتوبان چمران...



hiden drinkZzz

۱.شک نمی کنم!....خانم سیس می شمارد خرید های هفته ام را...و می شمارد....یک دبی..و چند تا آنتالیا که می شد با آن پول ها رفت.....می خندم!....لایف استایل هفته: ..."اوناسیس!پدر جان!آسوده بخواب که ما بیداریم!"

۲.زمان را که نگه می دارم ....می شود با دل سیر زل زد به ..... دیروز-جمعه-دوربینم پر شد از عکس های فیگور های  قدیمی از آدم های قدیمی خوب....کازین های خوش خنده....پریناز... خوش قیافه ....مریم....که خوش عکس نیست ..در این عکس ها-خوش عکس نیستم من هم...می دانستی؟-...فایزه ...تظاهر می کند که همه چیز اوکی است!...انگشت رینگ را پنهان کرده آن پشت ها....محمد رضا....چشمهایش برقی دارد از جنس استکان های پنهان از چشم خاله....هیدن درینک...همه اش می خندد...حتی در عکس-زمان ایستاده......ثنا...کنار امیر علی-با موهای به قول مهر نوش کمرنگ:).....خاله اولی با نوه ی تازش-تینا-...جوان تر است انگار از همه......سمیرا-مامان تینا- با یک دنیا ناز و ادا.....مامان..با لباس های صورتی.....

عکس دوست دارم....می ایستد زمان انگار.....

۳.دیشب که بر می گشتم -اول خ قیطریه- آرش رو دیدم!...هی! دنیا کوچک است!........لبخند زدم به خودم...و خواستم دست تکان دهم برایش....!من را ندید به گمانم...پارک کرده بودو خودش ایستاده بود دو قدم آن ورتر.....ممم....در ذهن من مانده مثل یک دوست-آرش- که آن شب عروسی گلی با من حرف میزد.... و تو آن دورترها....من را نمیدیدی.....انگار.....مثلا؟!!

۴.دیروز بالاخره استاد اتچ لدر لعنتی و امضا کرد.

۵.دستم را پنهان کردم زیر آستین ...وقتی دکتر"ن" لب-خند ش را می گزد و می گوید...دستتون چی شده؟.....دستم را پنهان می کنم زیر آستین....سکوت.....-..نمیشه این کارارو بدن یکی دیگه انجا بده؟.....فقط یکی دیگه؟شما.......دستم را می برم پشت کمر....بی حوصله می شوم....هرچه ایندیفرنس و خشک-اخلاقی دارم میریزم توی نگاهم....گفتم:نه.......فولدرهاو کاغذهایم را به هم  میزنم......"به تو مربوط نیست" موج میزند در جایی اطراف زبانم...غلیظ.

6.هی!یک روزی...نه یک شبی....وقتی همه... روی صندلی های جلویی خواب بودند....یا ....زده بودند به خواب خودشان را؟...تو حرف میزدی با من ...اولین بار....غرق خواب بودم من.....تکان خورد این من...وقتی خم شدی روی دست من...-دستت چی شده****(فلانی) جان؟...یک خال اینجاست!!!......دستم را پنهان کردم زیر آستین....هرچه اخم و ایندیفرنس داشتم ریختم توی صورتم.....ببین! برای تو باشد آن لحظه ی من...وآن حرف!...بردار ببرش.....اکسکلوسیو.

7.از صبح یک بند عطسه می کنم!...سرما خوردگیست دیگر...حتی من را هم میگیرد!...وسواس دستمال گرفته ام....-بینی من سرش حسابی شلوغ می شود وقت سرما خوردگی و گریه .گفته بودم؟-

8.سل فون میس مارکدار دیوانه شده....تکس مسج را اشتباهی سند می کند.....میس مارکدار هم دیوانه شده....آخه.... اس ام اسی که به همان پسره-که به قول خودش گیر داده بش- فرستاده بوده را سل فون دیوانه برای جناب بوی فرندش سند کرده!!!.....:)جناب بوی فرند هم دیوانه شده ...انگار....این وسط میس مارکدار برای مایلد کردن جناب بوی فرند اس ام اسی می نویسد برای او که....ما سه ساله همو میشناسیمو فلان و فلان چیز خصوصی........حالا حدس بزنید؟....سل فون دیوانه این مسج را سند کرده برای همان پسره -جناب خوشحال خان!-....:)خلااااااااااصه........

از انحنای کمر!

1.شب پیش مهمان مریان و رعنا بودم!آدم های دوست داشتنی!که من را یاد شنا می اندازند......وقتی یک هم جنس را ایییییینقدر دوست داری که هرازگاهی دلت بخواهد محکم بغلش کنی...می شود یک حس یونیک!می شود یک پاور سورس در دلت.آن وقت یک لذت ناب داری ...که با خنده های ممتد رنگ می گیرد....و یک دنیااا حرف پیدا می کنی که بگی...ویک شب تا صبح حرف می زنی و قهقهه می زنی...آنوقت دوباره اخلاق دبیرستانیت  رو می شود!می خندی...می خندی...می خندی....!با مریان چاااار سالست که دوستم!محکم است مثل یک دیوار بتنی!اینداستریال اینجینییرینگ خوانده و دیزاینر لباس است!!!!بی ربط است....مثل خیلی چیزهای دیگر!یک دنیا راز دارد که هییچ وقت نگفته....مممم.....موهای فر دارد و همیییشششه تمیییز است مثل ماه!توداریش را.....دوست دارم!دیشب بعد از یک سال دیدمش!........:)

2.دیروز دکتر "ن" می گفت به شما علاقه دارم.متین و باهوشید....من لبخند "ن" را دوست دارم اما حرفش را نه!در تمام همان پنج دقیقه....مممم.....چرا رک نمی گویند جذب شما شدم؟....جذب صورت؟...یا انحنای کمری...چیزی؟...یک فرمولا دارد این تفسیر علاقه ...انگار.

دکتر "ن" وقتی براش می گویم چطور است زندگیم این روزها...گفت:چقققدر شلوووغ!....گفتم اینطور خوب است!..عوض نمی کنمش به این زودی.....لبخند زد.این لب-خند را دوست دارم...اما خودش را.....نه!...ممم...دوست داشتنیست وقتی می گوید یک سال گذشته.....با فکر این من برگشته از همان جا و می خواهد بماند همین جا...اما .... من برای این حرف ها زیادی قدیمی شده ام! دوست داشتنیست این حرف ها اما.........

3.استاد -دیروز-اولتیماتوم داد.می گوید باید با میس ثمره آشتی کنم تا آن اتچ لدر لعنتی(شاید هم لعنت شده) را امضا کند. من از هر چه پیش قدمی بیزارم!....مغرورم؟


4.میس مارکدار استریپ تیز می کند اینجا با جوراب فیتنسی که دیروز خریدیم. ...من می میرم از خنده....:)..........

5.سلام!...... چقققدرررر فنتسی دارم برایت بنویسم ...سلام!


زن بودگی های اتوبان صدر.

و امتحانی که خراب شد!

دیروز-جمعه- تصادفا با یکی از دوستان قدیییمییی آن تو و  خودم  بر خوردم .اونم امتحان داشت.برخوردش دلخورم کرد خیلی.سرد بود.بدتر از یخ. یک لبخند محض نزاکت نزد!من دو سه جمله ای حرف زدم و اون با قیافه ی خیلی آشفته و یک حالت خاص بی ادبانه فقط نگاهم کرد.بعد گرل فرندشو معرفی کرد که منتظرش ایستاده بود-.حتی اونم یک کلمه حرف نزد!نه که برایم مهم باشد امیرحسین و رفتارش... نه.اما این بی نزاکتی.... این سردی..... در شرایطی که کار بدی نکردم... آزارم داد.به خودم گفتم به خاطر تو با من این رفتار شد؟!...حساسیت من را ببین!!!...به خودم می خندم...قهقهه!

ممم....این زن بودگی-حساسی را دوست ندارم.ممممم....می دانی؟....خب باشد قبول که من نیم ساعت گیج بودم... و حرص خوردم و این مسیر بین این ما و آن شما را- به اندازه ی یک اتوبان صدر-هی  رفتم و آمدم ...و کفش هایم را در آوردم و فشار دادم  پا ها یم را روی پدال و نا خن های دست را ...روی کف دست... باشد قبول....قبول...!اما بی معنیست همه ی این ها........قبول...اصلا معنیی هم باشد آن پشت ها-زیر پوست کف دست من و کنار آن به خود فحش دادن ها-....همه ی این ها  به حساب آن زن بودگی ناخوشایند.....می دانی؟......دو دنیایی شده ام انگار.یک دنیای بزرگ و خوب هست اینجا ....همین جا که دست هست..همینجا که امتحان می دهم ..می خندم...این دنیا که صبح ها همه ی پسرانش می خندند و بوق بازی می کنند ... دیگر نه آن تو در خ دستگردی هستی و نه آن من در.......ممممم....خب بعد نگاه کن....اینجا اتوبان صدر معنا ندارد که دیگر....آن تو می شود خیلییییی دور تر!اصلا نیست می شود....پس امیر حسین برای هیچ...برای نیست....این طور سرد می شود......و باور کن که من می گویم  که چی؟.....مممم....گفتم که دو دنیایی شده ام به خیالم.دنیای دیگری هست که نیم ساعت در آن جاری می شوم گاهی...و فشار می دهم پاها را روی پدال ....و اتوبان صدر.و نگاه می کنم از چشم یک تو به من.....یک من دچار زن بودگی!....وااااااای اگر بدانی چقدر بد است این از چشم تو به من نگاه کردن های من!....اصلا باور نمی شود که این من... این همه تحصیل و کتاب...این همه بازی و فریب که می کند ....این همه غرورو .....باز هم زن است این من!و احساسات می رقصند گاه و بی گاه خبر ناداده.....زیر پوست این من!....هی! خسته ام از این......تفسیر ها را میبینی؟...می خندی؟....من هم می خندم...قاه قاه....قاه قاه....تو ؟..ممم...نمی دانم شاید هم همان زن بودگی معروف ....در دنیای اول هییییچ چیز اسپشال و یونیکی نداری که دنبالت کند این من...در دنیای دوم اما....ناخن هایم را فشار می دهی کف دستم...یک نه می شوی در دهانم به روی هر به ظاهر هوادار دیگری....به هق هق و عصبیت می کشانیم....و چسبیده ای آنجا....چه بگویم؟ اسمش دل است؟...یا خاطر؟...شاید هم ذهن-مغز...خلاصه به همان رشته های عصب که دل را می لرزانند و وادار می کنند آدم را که بخواهد بوسیدن را و دوست داشته شدن را-...چسبیده ای به رشته های عصب این من!ممممم.......و رشته های این زن بودگی لعنتی.

می بینی؟....قاه قاه......باشد قبول...این من خود خواه است و باور نمی کند کسی ببرد از من-دلش را می گویم-....قبول....قبول....اما که چی؟....اصلا گیریم که صورتم داااااااااااااغ شد وقتی تو برای آن ف....... نوشتی که میدونستی خیلی خوشگلیییی؟!!!...گیریم که صورتم خیلییی داغ شد!...همه اش چند دقیقه بود....

هی!عجب دو دنیاییی شده ام من....... انگار!