طلا

دم دمای صب  از خواب پریدم....امروز... خواب میدیدم که چشم های بابا پف کردند .....از گریه ...لابد.همه تنم خیس بود....از عرق...لابد.
میترسم ...
 بیست روز دیگه که این امتحان را بدهم...
زنگ زدم ....بابا که حرف میزند ..."زیبای من....طلا ی من "گفتنش ...به من حس جیغ میدهد ...از خوشحالی یا ...هر چیز دیگر...حرف خاصی هم نمیزنیم با هم...."شاگرد اول شو بابا جان"..:))....
دوستش دارم ...کلیشه نمیخواهم ببافم.....نه...نه...پناه ...سقف....م م م ...نمیدونم چی بنویسم ....اطمینان من است بابا .
بگذریم.
امروز یه سنجاب دیدم...جلوی در خونه....:))...اصلا هم شکل بنر نبود....اااا......شکل رامکال بود بیشتر.

جایی آن ته ته ها

این گوگل پرشین ترانسلیتریشنو تازه کشف کردم ....نوشتن باهاش سخته...اصلا گاهی پشیمون میشم از ادامی ی متن نوشتن فارسی ..دو تا فحش به در دیوار میدم میرم میبندم صفحه وبلاگ و...:)...فکر میکردم امروز...با خودم....روی این کاغذهایی که ریختم کافه اتاق ....امروز میشود چند ماه که من توی این فری تیل ...این خواب طولانی زندگی میکنم؟....م م م ....گاهی صبح ها دلم هوس کرده چشم هایم را ببندد و باز سازی کند چهره خانوم سیس را....م م م ...گاهی فقط....نمیخواهم بزرگ کنم هوس هایم را......روز هایی هستند که من این گوشه از امپراطوری عالیجناب خدای به شدت عزیز ...گربه وار میخوابم روی کف خالی اتاق ...می رقصانم انگشتها را توی آفتاب بی رنگ شده این فصل...و ده باره و صد باره فرض میکنم ....شهر خودم....
دروغ چرا....من همیشه روال پایدار را دوست داشته ام...من نسبت به چیز هایی که دارمشان حس پیدا میکنم.....من روال عادی را هوس میکنم ....جای همیشگی را.
نمیدانم من این روز ها وهمی شده ....نخند..اما از تاریکی میترسد تازگیها....
آن "تو " هم اینجاست .و من درست نمیدانم چرا دیگر ....
من دورم....دروغ چرا....دوست دارم اینجا را....خونه ی بی خانواده ام را....اما ....جایی آن ته ته ها ....خودم میدانم که اینجا خونه ی  من نباشد ....نیست ....آی آدم های خوب زندگی من ....من آن ته ته ها  .....هامان جاهایی که گم میکنماشان پشت خنده ها و احوالپرسی های تلفنی.....دلم ....ت...ن ...گ.....میشود .دروغ چرا ...فقط گاهی.:)

i dont have persian fonts here.i liked to write sth .

زاناکس

بگذار بشود دیگر!.تپش قلب را دیگر نمی دانم امشب برای چیست.از ذوق ویزای شاید است این درد لعنتی یا ندیدن تو.یا دو دلی جواب دادن به آن خانم ؛ع؛.وای.خدای من!بگذار بشود.بگذار بشود.بگذاز بشود.

می دانم گریه می کنم از ندیدن مامان...لعنت می کنم خودم را از ندیدن خانم سیس و چشم به هم بزنی دلم تنگ می شود برای همه چیزم.اما اصلا تو بگذار بشود.من امشب حتی این زاناکس را می خورم تا از ذوق شاید با آن "تو "روم میت شدن هضیان نبافم.دو تا رو ....دو تا زیر.....می بافم به هم هضیان های صورتی....مشکی....قرمز....

عالیجناب خدا!بگذار بشود دیگر.

مرداد خش دار

تند....تند....تند....میگذرد روز های تابستان .دارم کم کم می لرزم از رسیدن مرداد.این مرداد لعنتی را انگار گذاشتند تا خش بیندازد روزهای لیز من را.

اییییییییین قدر اتفاقات نا نوشته دارم اینجا که ننوشتنشان راحت تر از نوشتنشان است به گمانم.