به من بگو...چرا به رویا که میرسی...کم رنگ می شود؟...م م م...نه...حالا نگو...بگذار یک طور دیگر باشم...بی فکر...بی خیال...بی رویا...بگذار طعم این رویا را مزه مزه کنم...بی خیال رویای بعد...و بعد تر.
بعد تر ها... همه چیزکه ارام شد...به من بگو... چرا رویا هایم کم رنگ می شوند...هی...کاش لحظه متوقف می شد....من می ماندم و این بی خیالی....بی فکری روزهایم....شب های شلوغ و بی رویای این تابستان...خنده های جسور و سر بی عشق ...پیاده روی های بعد نیمه شب حتی...
وقتش که شد به من بگو...شده تا به حال....ترسیده باشی از رسیدن یک رویا....شده تا به حال...متوقف شده باشد....زمان؟
شنبه ها تند تند میچسبند به هم !بد بین شده ام شاید ...این شاید حتما معنی میدهد دیگر ...
۱.می خواهم جشن بگیرم امسال ....بعد ...برنامه هم دارم....برنامه ریختم اصلا... که شب را خواب مامان ببینم ......دم دمای صب که شد ...خواب میبینم .
۲.یک دایره اینجا درست شده ...زیر پله ...از گل های زرد ...که اسمشان را هم ..یادم نمیآید ...زیاد میشوند ...اصلا سرد نبوده انگار .